خاطرات من

میدونید بیشتر ۴ سال هست اینجا رو دارم و اصلا نمیدونم در مورد چی نوشتم و چی میخوام بنویسم. بیاین برنامه ام رو مرور کنم.فردا صبح که باید برم دو جا.بعد برگردم و ساعت یک باید پا یه کلاس مجازی باشم.بعدش هم بخوابم و برنامه خاصی دیگه نداریم. پس فردا هم صبحش برنامه ای فعلا نیست ولی بعد از ظهر کلاس دارم و یه برنامه هم پیش اومد که کلاس دارم نمیتونم برم و در اخر هم شب برگردم خوابگاه. جمعه هم که ظهرش بیرونم و دیگه برگردنش با خداست  + نوشته شده در سه شنبه هجدهم آبان ۱۳۹۵ ساعت 20:56 توسط هادی  |  خاطرات من...ادامه مطلب

اگه بخوام یه سایت خوب بهتون معرفی کنم سایت متمم گزینه خوبیه و تو هر زمینه ای میتونه بهتون کمک کنه.پس بهتره خودتون یه سری بهش بزنید.

 

خاطرات من...

اره.باید کم کم وسایل رو بست و رفت و بی خیال این همه اتفاقاتی که افتاده شد.باید اخرین کارای خودمم رو بکنم.باید برم بانک.برم کفشم رو تعمیر کنم.میگید چقدر دغدغه هاش اینه؟یه کفش یا ریختن 500 تومن تو بانک؟ من برای تک تک قرون این 500 تومن عرق ریختم.من برای کفشی که خریدم از حقوقم برداشتم.اره،پس برام مهمه که باید از سرمایه هام حفاظت کنم.

نگا بجث رسید کجا.اومدم بگم که میخوام برم خونه.تو یه سال اخیر یه ماه فقط خونه بودم.اومدم بگم خداحافظ برای چند ماه که شاید نباشم.

بای بای

خاطرات من...

همچنان داریم میریم نزدیک میشیم به عید فطر  و واقعا امسال رمضون سختی بود.همش مجبور بودم سحری و افطاری رو درست کنم و واقعا سخت بود اما دیگه رسیدیم به آخرش و دو-سه روز دیگه تموم میشه و زندگیمون به حالت قبلی برمیگرده.دوست دارم هر چی زودتر کارم تموم شه و برم خونه.دوران سختی شروع شده.کمبود آب و در ادامه اون نتوستن استفاده از کولر و هوای گرم خونه و شهر.خسته شدم راستش.فقط میخوام تموم شد و بار و بندیل خودم رو جمع کنم و برم خونه.یه سری مسایل گفته نشد اینجا و راستش بگم خوابم میاد

خاطرات من...

این بیماری یه هفته است که در وجودم رخنه کرده.امیدوارم که تا فردا،پس فردا اوکی شه.سخت داره میگذره با وجود سرماخوردگی.خیلی وقت بود که سرماخوردی اینقدر اذیتم نکرده بود

خاطرات من...